ثناجونثناجون، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

ثنا جون

خرید خانوادگی وسایل مهد برا عسل

دیروز که از سرکار اومدم طبق گفته مامانی که گفته اگه مغازه آقای خوش نظر باز بود دیگه بالا نیا اطلاع بده من و ثنا میایم  پایین و میریم برا خرید وسایل  مهد ، مغازه که باز بود و بعدشم تو مامانی اومدین پایین و رفتیم مغازه.اونجا خیلی با حال بود.مثل این آدم بزرگا  تو خرید نظر میدادی و میگفتی این بهتره اون بهتره.کلی حال کردیم.تا اینکه چشت افتاد به یه چرتکه کوچیک که خیلی خوشت اومد و دیگه کلاً خرید یادت رفت.بعدشم که اومدیم خونه باهاش شروع کردی به بازی کردن حتی شب که رفتی تو تختت و خوابت برد هم تو دستت بود.امیدوارم  ریاضیدان بشی عسلم.در ضمن الان عسل به تنهایی تا بیست رو راحت میشماره.  
6 آبان 1393

بدون عنوان

از آخرین پستی که مامان عسل گذاشته حدود یک سال و چهار ماه میگذره و تو این مدت ثنا  که من ترجیح میدم  بهش بگم عسل همون طور که تو خونه صداش میزنم بزرگتر شده و به طبع شیرین تر مثل عسل  و به قول خودش همینطور ازش عسل می چکه.
6 آبان 1393

بدون عنوان

سلام من بابای ثنا هستم .میخوام از امروز به بعد به یاری خدا وبلاگ عسل رو من آپ کنم.
6 آبان 1393

مریض شدن دخملم

دختر عزیزم طی یک ماه دوبار مریض شد بار اول تعطیلات 14 و 15 خرداد بود روز چهاردهم تب کردی، شکمت بد کار میکرد و حالت تهوع هم داشتی. بردیمت دکتر درمانگاه شبانه روزی بهت آمپول زدن ازت آزمایش گرفتن آنقدر که به خاطر آمپول و گرفتن خون گریه کردی که منم میخواستم گریه کنم و تقریباً  یک هفته طول کشید که کامل خوب شدی خیل ی لاغر ضعیف شده بودی. تا اینکه 14 تیر بعد از ظهر که روز جمعه بود یه کمی تب داشتی شب بهت استامینوفن دادم شام خونه مامانی بتول بودیم وقتی که برگشتیم خونه تبت شدید تر شده بود بازم بهت شربت دادم فایده نداشت پاشویت کردم فایده نداشت شیاف گذاشتم بازم تبت پایین نیومد ساعت 3 نصف شب بود که زنگ زدیم دایی آمد بردیمت د...
29 تير 1392

فرهنگ لغات ثنا

ن قص نور: رقص نور ابشار : افشار هبت سین : هفت سین سندِلیلا : سیندرلا فَهونگ : فرهنگ پشره : حشره عرق کاستین : عرق کاسنی اُضطراری : اِضطراری گولیل : گوریل دانلوک : دانلود وبلاک : وبلاگ باکِتِکی : باکتری رویا : یورا پذیدن: پختن بِیوفت : بیوفت       ...
29 تير 1392

حکایاتی از ثنا بلا

هر روز کارها و حرفای بامزه ای میزنی اما بعضیاش خیلی بامزه است مثل: یه روز خونه مامانی اینا میری قرآن را برمیداری و قرآن و رو باز میکنی به خاله سارا میگی میخوام بخونم بعد خودت میگی من که بلد نیستم قرقان بخونم چند بار قرقان رو تکرار میکنی و از اینکه نمی تونی این کلمه رو درست بگی از دست خودت کلافه می شی میگی آخه من نمی تونم بگم قرقان. یه شب از شبها که مثل هر شب من میخواستم به زور بخوابونمت و تو نمی خوابیدی دیگه از دستت خسته شدم گفتم حالا که نمی خوابی تنها بمون توی اتاقت و درو روت قفل کردم  که خودم برم بخوابم چون وقتی ما میخوابیم نمیذاری و میای ما رو بیدار میکنی بعد از چند دقیقه آمدم ببینم یه وقت نترسیده باشی یا گریه نکنی دیدم داری...
6 خرداد 1392

جشن مهد

الان تقریباً یک ماهی هست که میری مهد یه کمی اخلاق و خوابت بهتر شده صبحها مامانی ساعت ٨ میبرتت مهد روزای اول دنبال مامانی گریه میکردی و چند روزی که بهتر شدی، آنجا با بچه ها صبحانه میخوری بازی میکنی و شعر یاد میگیری تا ساعت ٥/١١ دوباره مامانی میاد دنبالت وقتی میای خونه ناهار می خوری ٢ ساعت میخوابی و بعد خودت بیدار میشی و تا شب که دوباره من به زور بخوابونمت ولی دیرتر از ٥/١٢ نمی خوابی بازم جای شکر داره که خوابت یه ذره بهتر شد . خودم حس میکنم از وقتی که رفتی مهد منو بیشتر از قبل دوست داری انگار قدر منو بیشتر میدونی . چند وقت پیش که روز مادر بود یه جشن توی مهد گرفتن و به مادرها یه لوح دادن. دیروز هم که به مناسبت تولد امام محمد تقی&...
1 خرداد 1392

دایره لغات

پنبه: کَمبِل یوسف : یوفِس فلش: فِلَچ مسابقه: مساقبه دایره : دارره بتادین : بتامین انگیری برد: انگیری برت  سیب زمینی: سیب زَنَمی آکادمی : آکاگوگونی ارغوان : ارغبان وروجک: مولوجَک کیس : کِیب خاک انداز: خاک بِزَن چرخ فلک: چرخ فلق   ...
24 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثنا جون می باشد