رفتن به مهد کودک
هفته قبل من و خاله سارا با ثنایی رفتیم و مهد کودک ثبت نام کردیم. موقع برگشتن بزور راضیت کردیم که بریم خونه، از شنبه هم با مامانی رفتی سر کلاس روز اول مامانی کل روز رو پیشت مونده بود ولی روز دوم یک ساعت مونده بود مامانی میگفت روز اول اصلاً سر کلاس خودت نمی موندی و همش میرفتی سر کلاسای دیگه بخصوص کلاس پیش دبستانی ها و هر چند وقت یکبار هم نگاه میکردی ببینی مامان هنوز هست یا رفته موقع برگشتن هم مامانی باز به زور بعد از نیم ساعت بازی کردن با وسایل توی حیاط مهد میارتد خونه ولی حسابی خسته و گرسنه شده بودی و بعد از خوردن یه چیزی زود میخوابی بعد ازظهر که من آمدم خونه بهت گفتم ثنا تو مهد چکار کردی گفتی سرکلاسم خودم نمی موندم ، می گفتم ثنا نقاشی هم کشیدی میگفتی: خط خطی کردم. روز دوم هم مربی ها به مامانی گفته بودن برو خونه چون بهونه نمی گیره کلی سر این ذوق کردیم ولی روز سوم مربیت به مامانی گفته بود به مامانش بگو پنچشنبه بیاد مهد چون این دخمل اصلاً به حرفای ما گوش نمیده مربیت گفته بود هرچی صداش میزنم ثنا جواب نمیده هیچ کدوم از کارهای خودت رو انجام نمیده البته این تنبلیت بخاطر لوس شدنت توسط مامانی و خاله ساراست حالا قرار فردا که روز کارگر ما تعطیلیم باهات بیام مهد ببینم مربیت چه گله ای میخوات از بکن از همین حالا من مهد خواستن وای به حال فردا که بری مدرسه راستی به مربیت که اسمش خاله افسانه است میگی خاله ابسانه.