ثناجونثناجون، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ثنا جون

حکایاتی از ثنا بلا

1392/3/6 16:09
نویسنده : مامان
325 بازدید
اشتراک گذاری

هر روز کارها و حرفای بامزه ای میزنی اما بعضیاش خیلی بامزه است مثل:

یه روز خونه مامانی اینا میری قرآن را برمیداری و قرآن و رو باز میکنی به خاله سارا میگی میخوام بخونم بعد خودت میگی من که بلد نیستم قرقان بخونم چند بار قرقان رو تکرار میکنی و از اینکه نمی تونی این کلمه رو درست بگی از دست خودت کلافه می شی میگی آخه من نمی تونم بگم قرقان.

یه شب از شبها که مثل هر شب من میخواستم به زور بخوابونمت و تو نمی خوابیدی دیگه از دستت خسته شدم گفتم حالا که نمی خوابی تنها بمون توی اتاقت و درو روت قفل کردم  که خودم برم بخوابم چون وقتی ما میخوابیم نمیذاری و میای ما رو بیدار میکنی بعد از چند دقیقه آمدم ببینم یه وقت نترسیده باشی یا گریه نکنی دیدم داری با دهنت صدا در میآری و آهنگ میزنی جای اینکه بترسی یا گریه کنی.

یه روز توی مهد هم یکی از بچه هارو زده بودی خاله افسانه خواسته بود تنبیه کنه انداخته بودت توی یکی از اتاق ها که کسی نبوده خانم هم بجای اینکه تنبیه بشه و یا ناراحت بشی شروع کرده بودی بازی کلی هم حال کرده بودی.

این هم اندر حکایات دخمل بلای ما.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثنا جون می باشد