تولد 5/1 سالگی فرشته
از اونجا که ملوسکم خیلی تولد دوست داره من و بابا تصمیم گرفتیم برای ١/٥ سالگیت تولد بگیریم بخاطر همین روز سه شنبه من زود آمدم خونه و بابا هم که خونه بود وقتی رسیدم دیدم بابا تو رو برده خونه ی مامانی بتول و خودش داره خونه رو تزئین میکنه بعد با هم آمدیم دنبال تو و رفتیم که ازت عکس بگیریم من فکر میکردم که گریه کنی واینستی ولی آنقدر قشنگ ژست میگرفتی که آدم میخواست بخورتت جیگر . بعد آمدیم خونه کلی از دیدن وسایل تزئینی خوشحال شدی و ذوق کردی و من چون روزه بودم افطار کردم و بعد تو با بابا دوتایی رفتین کیک خریدید و یه سر هم خونه ی مامانی گلی زده بودید و امدین خونه که مامان کیانا زنگ زد و برای جمعه دعوتمون کرد تولد کیانا و بعد سه نفری تولد رو شروع کردیم اولش قشنگ نشسته بودی و بابا ازت عکس میگرفت ولی آخراش دیگه خسته شده بودی خمیازه میکشیدی دستت رو تو دهنت میگذاشتی وقتی شمعها رو روشن کردیم هرچی گفتیم ثنا فوت کن فوت نکردی و ترسیدی و زدی زیر گریه آخرش خودمون شمعها رو فوت کردیم بعد باهم کیک رو بریدیم خلاصه آن شب کلی حال کردی.
چهار شنبه رفتیم باغ فیض که هم برای کیانا کادو بگیریم هم برای تو چون شب قبل وقت نشد برای کیانا یه تاپ گرفتیم و همون جا یه تاپ خوشگل برای تو دیدم گرفتیم . بعد رفتیم برات همون تابی رو که قبلاً دیده بودیم گرفتیم توی مغازه سوار تاب شدی و پیاده نمی شدی بزور بردمت توی یه مغازه ی اسباب بازی فروشی دیگه از اونجا هم چند تا اسباب بازی فکری و یه استخر بادی برات گرفتیم و بعد عمو مصطفی و زن عمو منصوره هم که آمده بودن برای عسل خرید کنن دیدیم و با هم آمدیم خونه .