بدون عنوان
چند روزی سیستمم خراب بودو نتونستم مطلب جدید برات بنویسم عزیز دلم
پنجشنبه ٩٠/٥/١٣رفتیم خونه مامانی گلی و بعد از ظهر توی حیاط استخرت رو پر آب کردیم و تا آب بازی کنیحسابی حال کردی یه دل سیر آب بازی کردی دیگه خودت خسته شده بودی میخواستی بیا بیرون که با خاله سارا شیلنگ آب رو روتنت گرفتیم و بعد آوردیمت بیرون وقتی که خشکت کردیم و لباساتو پوشیدیم از خستگی خوابت برد.
جمعه بعد از ظهر دو تایی آماده شدیم و تو هم لباس کفشدوزکیت رو پوشیدی بالها رو برات گذاشتم تل شاخک دارت رو هم برات گذاشتم یه فرشته ناز شده بودی باهم رفتیم تولد کیانا. اول بغلم بودی و پائین نمی آمدی. اونجا هم مثل خونه خودمون به بادکنکها و وسایل تزئینی اشاره میکردی و من باید برات توضیح میدادم که اینا مال تولد کیاناست.هرچی بهت گفتم ثنا بلند شو نای کن بلند نشدی. یکبار هم که مهمونا موقع رقصیدن جیغ زدن تو ترسیدی و شروع کردی به گریه کردن بعد کم کم آروم شدی . ٢٠ دقیقه آخری که آنجا بودیم بلند شدی شروع کردی به فضولی دست به بادکنکها میزدی میرفتی پشت در اتاق کیانا یه سری عکس بود آن عکسها رو میکندی. موقعی که کیانا میخواست شمعها رو فوت کنه یکی یه شمع هم به مهمونا دادن هرچی بهت گفتم فوت کن ترسیدی بعداز فوت کردن شمعها خودمون بلند شدیم چون باید میرفتیم ختم مادر زن عمو من چون دیر شده بود تو روهم با خودمون بردیم مسجد موقعی که ختم تموم شد توی مسجد حالی میکردی چون بزرگ بود هیچ وسیله ای هم جلوی دست و پات نبود ازاین طرف مسجد میدویدی آن طرف.