ثناجونثناجون، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

ثنا جون

بدون عنوان

1390/10/13 21:23
نویسنده : مامان
199 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته کوچولوی مامان امروز ٢٢ ماهش تموم شد و وارد ٢٣ ماه شده الهی قربونت برم هر روز هم بامزه تر از دیروز میشی.

از کار جدیدی که انجام میدی 

وقتی که اذان میده میری می ایستی جلوی تلوزیون همزمان با دادن اذان نمازتو میخونی لباتو تکون میدی و پچ پچ می کنی خم میشی و برای سجده هم کلا دراز میکشی روی زمین الهی فدات بشم نمازت آنقدر اول وقت که باید گفت پیش از وقت چون قبل از تموم شدن اذان نماز فرشته ام تموم میشه .

تازگی ها کمتر کتابهات رو پاره میکنی و بیشتر میشنی ورق میزنی به عکسهاشون نگاه می کنی یا میاری که یکی از ما برات بخونیم بخصوص کتابهای تدی رو که آنقدر از روش خوندیم که داستان رو کامل از حفظ شدیم چند وقتی هم خیلی به تدی گیر میدادی هر جا میرفتیم اول که وارد خونه میشدیم میگفتی تدی حتی بعضی وقتها موقع خواب هم باید بغلت بود. برای همین مجبور بودم که همیشه همه جا با خودمون ببریم به خاطر همین رفتم یه کتاب دیگه با یه داستان دیگه از تدی برات خریدم که یکی خونه خودمون باشه یکی خونه مامانی ولی تو گیر میدادی که هر دو تا رو با خودمون داشته باشیم.

حالتهای صورت رو قشنگ در میاری وقتی میگیم ثنا بخند میگی ها هاخنده وقتی میگیم ثنا گریه کن شروع میکنی الکی گریه کردن گریهو وقتی میگیم ثنا اخم کن اخم میکنیناراحت.

خشن هم شدی بعضی وقتها بی هوا یه سیلی میخوابونی تو صورت ما بخصوص خاله محدثه بنده خدا، دستت هم آنقدر سنگینه که تا چند ساعت بعد جاش میسوزه .

وقتی میریم خیابون یا کوچه دستت رو به ما نمیدی و میخوای تنها تند تند بری وقتی که ماشین میاد دستت رو میگریم شروع میکنی به نق نق کردن برای اینکه ما نتونیم دستت رو بگیریم دستات رو روی هم میزاری حالت دست به سینه راه میری شیطون بلا.

تازگیا بعضی از شبها که بعد ازظهرش نخوابیده باشی زود میخوابی و صبح موقع پوشیدن لباسهات بیدار میشی و وقتی که به مامانی تحویلت میدم خانم بیداره.

کارهای خطرناک هم میکنی خونه خودمون میری روی مبل و از روی مبل میری روی میز ناهارخوری و از روی اون میری روی اپن آشپزخونه و هرچی آنجا باشه میریزی پایین و هی میچرخی اینور اونور خدا خودش کمک کرده که تابحال از اون بالا نیافتادی. یه کار خطرناک دیگه اینکه خونه ی مامانی میرفتی تلویزیون رو بغل میکردی با تمام قدرت تکون میدادی که اگه خدایی نکرده میافتاد روت زیر تلویزیون له میشدی
مامانی اینا که قبلاً بخاطر تو اون یکی تلویزیون رو برده بودن بالا حالا مجبور شدن بجا تلویزیون یه ال سی دی بگیرن و روی دیوار نصب کنن که دست جنابعالی بهش نرسه که کارهای خطرناک انجام بدی. یک روز هم خونه مامانی رفته بودی توی آشپزخونه و پیچ یکی از شعله های اجاق گاز رو باز کرده بودی و مامانی و خاله از بوی گاز متوجه خرابکاری خانم شده بودن. خدا خودش به خودت و ما رحم کنه. 

هر چیزی و هر بچه ای رو که میبینی میخوای بوس کنی.هر وقت که دینا رو میبینی طفلی رو دویست بار بوس میکنی.ماچ 


فرهنگ لغات جدید ثنا

باباجی : باباجون

مامانی : مامانی

آجی : آجی منظور خاله سارا 

دایی: دایی

نا : ثنا

نا : دینا

عَم :عمو

 نون: نون

آبَ : آب

دَتر : دفتر

اَبو : اَبرو

چِش :چشم

جوجی :جوجه

گُی : گُل

لالا : لالا

چِش چِش : چشم چشم دو ابرو

گو : گوش

دس: دست

آو : آهو

دو : ٢

نُه دَه : ٩ و ١٠

دوهی : دگمه

قَن : قند

اَب : ابر

با اون : باران

بَف : برف

گیگ : کیک

گَه : کفش

دَه گی : دستکش

چیک چیک : چیک چیک

دای : چایی

 

 

 ٩٠/٩/٤

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامانی درسا
4 بهمن 90 17:15
سلام گلم تولدت مبارک . انشاالله شاد باشی و سالم .
مامان رها
4 بهمن 90 17:28
سلام عسیسه خاله تفلدت مبارکاین گلم هدیه من و رها به تو خوشحال میشیم به ما هم سر بزنی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثنا جون می باشد